رفتن به مهماني
ديشب رفتيم خونه عمو رضا كه عمه فريبا با مژگان اونجا بودند ، رفتي تو بغل عمه و شادي كلي سربه سرت گذاشت و گفت ميخوام بهت انگليسي ياد بدم بعد هم رفتيم خونه خاله ناهيد كه شام دعوت بوديم و شب هم اونجا مونديم ، صبح هم صفاي خاله اومد اونجا.قرار شد كه 3 تايي عكس بگيريد و حميدرضا كه با عجله اومد يادش رفت صورتش رو خشك كنه و با صورت خيس اومد تو كادر و شد عكس زير . قربونت برم كه داري تو بغل صفا مي رقصي ظهر بعد نهار اومديم خونه مامان جون ، بابايي كه زنگ زد گوشي رو گذاشتم كنار گوش ت كه گفتي انگه انگه بدون اينكه گريه كني به بابايي گفتي كه باباجونم دلمون برات تنگ شده ...
نویسنده :
مامان مارال
22:18