شب که بابایی داشت باهات بازی میکرد تو به حرکت انتحاری انگشت بابایی رو گرفتی و گذاشتی تو دهنت و تو یه لحظه بابایی صدا زد که دندون های مارال دراومده ، من که اومدم لثه هاتو نگاه کردم چیزی ندیدم ولی وقتی انگشتمو گذاشتم رو لثه ات تیزی دندون های پایین رو احساس کردم و اینجا بود که من و بابایی متوجه شدیم که عسل مامان داره دندون در میاره . بگذریم که تو هفته اخیر٣-٢ روز تب داشتی و حالت خیلی بهم میخورد و حتی ما یه شب ساعت ١٢ بردیمت بیمارستان و فرداش بردیمت پیش دکتر اعتمادی ، خدا رو شکر انرژی که دکتر اعتمادی به ما میده روی نفس مامان هم تاثیر میذاره و بقول قدیمی ها که میگند دست فلانی خوبه ، دست دکتر اعتمادی هم خیلی خیلی خوبه . تو ...