زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

اومدن عمه شکوفه

این روزها مهمان داریم ، آخه عمه شکوفه اومده . تو خیلی زود باهاش خودمونی شدی و من هم عصرها نمی برمت مهد کودک و با خیال راحت میزارمت پیش عمه بمونی و تو هم از خدا خواسته خوشحال خوشحال خوش میگذرونی. دیروز که جمعه بود همگی رفتیم بیرون اینجا داری دست دستی می کنی خانم طلا   اینجا هم اخم کردی آخه من تا خواستم عکس بگیرم ، سایه ام رفت کنار و نور افتاد تو چشمهای قشنگت ...
26 آذر 1390

هشت ماهگی خانم کوچولو و کارهای جدید

چند وقتی بود که خیلی سرفه های شدیدی داشتی ، خیلی نگرانت بودیم و دکتر هم می گفت حساسیته و تا آلرژن حذف نشه سرفه ها ادامه داره . خوشبختانه بالاخره با گذشت زمان حالت بهتر شد و انرژی از دست رفته ات رو کم کم بدست آوردی پرنسس کوچولوی من حاضرم تمام دنیا رو بدم تا لبخند همیشه  رو لبای قشنگت باشه  تو به خونه مون عشق میدی و ما عاشقانه دوستت داریم . تازه یه ماهی بود که سینه خیز می رفتی ولی امروز با اتمام هشت ماهگی ات بابایی منو صدا زد و گفت ببین دختر بابا داره چهار دست و پا می کنه . جدیدا وقتی آب می خوای با صدای بلند می گی آبه به  آبه به  و وقتی میخوای بگی بابا با لهجه ای خاص حرف ب رو بین (ب) و (و ) تلفظ می کنی و ...
2 آذر 1390

تب دختر نازم

قربونت برم من ، دیشب بد جوری تب کردی ، حدود ساعت ٢ بود که از گرمای بدنت بیدار شدم خیلی داغ شده بودی ، بابایی هم بیدار شد بهت قطره استامینوفن دادم  و یه ربع بعد که تب قطع نشد با کمک بابایی پاشویه ات کردم .حدود٥/٢ بود که بدنت خنک شد ولی دوباره ساعت ٥ تب برگشت و دوباره همین کارها رو کردم که متاسفانه بازم بدنت داغ بود و مجبور شدم یه دوز بیشتر استامینوفن ساعت ٥/٦ بهت بدم . ساعت ٨ کاملا سرحال بیدار شدی و کلی به من و بابایی که بدجوری نگرانت شدیم خندیدی ، با این حال ساعت ٩ بردمت پیش متخصص که گفت : ٢ تا تشخیص دارم یا مربوط به دندونه که قراره در بیاد و یا ممکنه یه ویروسی باشه در بیماری روزئولا که تو ٥-٤ روز آینده خودبخود قطع میشه و مهم اینه ...
4 آبان 1390

مارال و مهد

امروز اولین روزیه که دختر نازم رو گذاشتم مهد - چون قراره از ١٥ مهر برگردم سرکار - خوشبختانه عزیز مامان خیلی خوب با بچه ها کنار اومد و قراره چند روزی رو ٢تایی با هم بریم مهد تا کوچولوی مامان مهد رو کامل بشناسه ...
11 مهر 1390

بدون عنوان

امروز مامان جون طبق رسوم دیرینه شون رو سرت گندم ریختند و دادند به جوجه ها تا دختر نازم راحت دندون دربیاره ٰ البته باید همه ما حواسمون بهت میبود تا دونه های گندم رو برنداری بذازی تو دهنت.   ...
10 شهريور 1390