زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

برای دخترم که همیشه بهترینه

اگر نمی­توانی بلوطی بر فراز تپه­ای باشی، بوته­ای در دامنه­ای باشی، بهترین بوته­ای باش که در کناره راه روییده. اگر نمی­توانی درخت باشی، بوته باش. اگر نمی­توانی بوته باشی، علف کوچکی باش و چشم­انداز کنار شاه­راهی را شادمانه­تر کن. اگر نمی­توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش، ولی بازی­گوش­ترین ماهی دریاچه. اگر نمی­توانی شاه­راهی باشی، کوره­راه باش. اگر نمی­توانی خورشید باشی، ستاره باش. با بردن و باختن، اندازه­ات نمی­گیرند. در این دنیا، برای همه کاری هست؛ کارهای بزرگ و کارهای کوچک و آن­چه وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست. ه...
9 فروردين 1391

تولدت مبارک

توو  اين روز طلايي؛  تو اومدي به دنيا!  وجود پاكت اومد؛  تو جمع خلوت ما! توو تقويما نوشتيم ؛ توو اين ماه و توو اين روزا! از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا! تولدت مبارک امروز صبح با همدیگه رفتیم و واکسن یکسالگی تو زدیم ، وزنت زیاد اضافه نشده بود و ٨.٤٠٠ بودی ولی قدت به لطف قطره هایی که عمه شکوفه فرستاده بود و تعذیه ای متفاوت تر از قبل یه جهش خوب داشت و الان ٧٤ سانت شده بود. بعد از ظهر هم زنگ زدم به قنادی توت فرنگی و از مامان ویونا خواستم برات یه کیک بزاره کنار ، آخه این روزها هم جزیره و هم قنادی خیلی شلوغه و ترسیدم مثل دیشب بگه که تموم شد. شب هم به اتفاق بابایی ٣ تا...
2 فروردين 1391

عیدتان مبارک

  بالاخره سال ٩٠ هم تمام شد و یکسال دیگه هم با خوبی و بدی هاش گذشت . به امید اینکه سال ٩١ سال آغاز روزهایی باشه که آرزو داریم . Pour une Bozorgmehr  bozorgmehr dear Bonne Nouvel An Maral, je vous souhaite une bonne année این هم از دختر کوچولوی مامان که از وقتی سفره هفت سین رو گذاشتیم فقط تو فکر اینه که چه جوری ماهی ها رو از تنگ بیاره بیرون .   ...
1 فروردين 1391

خداحافظی زمستان

وقتی بهار از راه رسید  یخهای قلبمان آب شد گل عطرآگین احساس درونمان رویید و یادمان آمد شعری بچینیم در وصف خوبرویی بهار اما یادمان نبود وقت خداحافظی زمستان دل آدم برفی آب شد. ... ...
29 اسفند 1390

4 شنبه سوری

دیشب با بابایی رفتیم بازار پردیس2 و بعد هم چون شما هنوز خیلی کوچولو هستی و عادت به بمب و ترقه های کشتی یونانی نداری ، تصمیم گرفتیم بریم اسکله تفریحی و امشب رو اونجا جشن بگیریم. هم اینکه امنیتش بیشتر از کشتی بود و هم اینکه بوی گوگرد کمتر به مشام می رسید. ...
24 اسفند 1390

جشن دنی

بالاخره تصمیم گرفتم که جشن بیرون اومدن اولین مرواریدهای خانم کوچولو رو مهد کودک بگیریم و سعی کردم که بهت خیلی خوش بگذره و بدونی که همه دنیای منی و خیلی خیلی دوست دارم . جای همه اونهایی هم که دوستت دارند واقعا خالی بود. به امید دیدار همشون .   Tante Jvnm manquer, venir bientôt ...
11 بهمن 1390