سومین روز سفر و روز مادر
امروز صبح ٢ تاییمون با آنایی خداحافظی کردیم و اومدیم خونه مامان جون ، خاله ناهید و خاله سارا هم با صفا و نیما و حمیدرضا خونه مامان جون بودند. صفای خاله سارا هم کلی خوشحال شد که تو رو دید چون ما خیلی سرزده رفتیم و بجز خاله سارا بقیه نمیدونستند که ما پشت دریم .
امروز روز مادر هم بود. روزی که تو با اومدن و حضورت به اون معنا بخشیدی ، فکر میکنم هیچ سالی مثل امسال برام پر معنی نبود مخصوصا که تو با لبخندات این روز رو برام قشنگ تر از قبل کردی ، تپل مامان همیشه دوست دارم که همینجوری بهم لبخند هدیه کنی و لبت همیشه خندون باشه
خیلی خیلی دوست دارم
خاله ناهید هم از فرصت استفاده کرد و گفت هدیه روز مادر میخوام گوشهای مارال رو سوراخ کنم و با دستگاهی که همیشه هم همراهشه یه جفت گوشواره نگین قرمز رو تو گوش های عشق مامان گذاشت . که قراره تا ٤ هفته این گوشواره ها تو گوش ت باشند ، قربونت برم که اصلا مقاومت نکردی و با تعجب به دست خاله ناهید خیره شده بودی.