هدیه ناب خدا
الان حدود ۲ ماهی میشه که نتونستم بیام و از اومدن دختر گلم بنویسم.
خدا تو دومین روز بهار تو رو به من و بابایی هدیه داد . مامان جون و خاله سمانه حدود ۱۰ روز زودتر اومدند تا بتونند تو این شادی با ما سهیم باشند . بالاخره روز موعود فرا رسید و تو با اومدنت لبخند رو بر روی لبهای همه ما نشوندی .
ساعت ۱۰:۰۵ روز سه شنبه تو اتاق عمل اولین نفری بودم که صدای زیبات رو شنیدم و اشک شوق رو تو چشمهای من آوردی و وقتی خبر سلامتی تو رو شنیدم هزاران بار خدای مهربون رو سپاس گفتم.
بابایی هم از اومدنت اونقدر خوشحال بود که از من یادش رفته بود و طوری که بعدا دکتر حسینی دوست بابایی و دکتر بیهوشی من بهم گفت باید به هوش بودم و این اشتیاق برای اومدن تو رو تو وجودش می دیدم.
این هم از اولین عکس دخترم مارال که کنار بابایی گرفت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی