زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

رفتن به مهماني

1390/3/8 22:18
نویسنده : مامان مارال
429 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب رفتيم خونه عمو رضا كه عمه فريبا با م‍ژگان اونجا بودند ، رفتي تو بغل عمه و شادي كلي سربه سرت گذاشت و گفت ميخوام بهت انگليسي ياد بدم بعد هم رفتيم خونه خاله ناهيد كه شام دعوت بوديم و شب هم اونجا مونديم ، صبح هم صفاي خاله اومد اونجا.قرار شد كه 3 تايي عكس بگيريد و حميدرضا كه با عجله اومد يادش رفت صورتش رو خشك كنه و با صورت خيس اومد تو كادر و شد عكس زير .

 قربونت برم كه داري تو بغل صفا مي رقصي

رقص مارال

ظهر بعد نهار اومديم خونه مامان جون ، بابايي كه زنگ زد گوشي رو گذاشتم كنار گوش ت كه گفتي انگه انگه بدون اينكه گريه كني به بابايي گفتي كه باباجونم دلمون برات تنگ شده niniweblog.comniniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)