زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

مارال و مهد

امروز اولین روزیه که دختر نازم رو گذاشتم مهد - چون قراره از ١٥ مهر برگردم سرکار - خوشبختانه عزیز مامان خیلی خوب با بچه ها کنار اومد و قراره چند روزی رو ٢تایی با هم بریم مهد تا کوچولوی مامان مهد رو کامل بشناسه ...
11 مهر 1390

بدون عنوان

امروز مامان جون طبق رسوم دیرینه شون رو سرت گندم ریختند و دادند به جوجه ها تا دختر نازم راحت دندون دربیاره ٰ البته باید همه ما حواسمون بهت میبود تا دونه های گندم رو برنداری بذازی تو دهنت.   ...
10 شهريور 1390

تولد بابایی

امروز تولد بابایی بود ٰ   ٢ تایی صبح رفتیم بیرون و یه هدیه کوچولو برای بابایی تهیه کردیم  و شب 3 تایی یه چشن کوچولو گرفتیم این از عکس دختر تپل  بابایی 35 ساله   ...
26 مرداد 1390

3 ماهگی و 4 ماهگی یکی یه دونه

بعد از برگشتمون از مسافرت ، با بابایی تصمیم گرفتیم خونمون رو عوض کنیم و با اضافه کردن یه خواب دیگه ، آسایش و آرامش تپل مامان رو فراهم کنیم برای همین خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم و نتونستم که برات مطلب بزارم اما امروز میخوام چند تا از عکس های ماه گذشته رو تو وب بذارم تا عمه ها و خاله ها که خیلی دلشون برات تنگ شده هم بزرگ شدنت رو ببینند. این عکس ٣ ماهگی دختر نازم که تازه یاد گرفته با دستاش بازی کنه     این عکس ٤ ماهگی آهو خانم که چون واکسن زده زیاد حالش خوب نیست ، وزنش این ماه ٧.٤٠٠ کیلوگرم و قدش ٦٥ سانت شده . این هم عکس روز بعدش که رفته حمام و حسابی داره آب بازی میکنه ...
9 مرداد 1390