زندگي مامان ، مارالزندگي مامان ، مارال، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

مـــــارال هدیه ناب خدا

عیدتان مبارک

  بالاخره سال ٩٠ هم تمام شد و یکسال دیگه هم با خوبی و بدی هاش گذشت . به امید اینکه سال ٩١ سال آغاز روزهایی باشه که آرزو داریم . Pour une Bozorgmehr  bozorgmehr dear Bonne Nouvel An Maral, je vous souhaite une bonne année این هم از دختر کوچولوی مامان که از وقتی سفره هفت سین رو گذاشتیم فقط تو فکر اینه که چه جوری ماهی ها رو از تنگ بیاره بیرون .   ...
1 فروردين 1391

خداحافظی زمستان

وقتی بهار از راه رسید  یخهای قلبمان آب شد گل عطرآگین احساس درونمان رویید و یادمان آمد شعری بچینیم در وصف خوبرویی بهار اما یادمان نبود وقت خداحافظی زمستان دل آدم برفی آب شد. ... ...
29 اسفند 1390

4 شنبه سوری

دیشب با بابایی رفتیم بازار پردیس2 و بعد هم چون شما هنوز خیلی کوچولو هستی و عادت به بمب و ترقه های کشتی یونانی نداری ، تصمیم گرفتیم بریم اسکله تفریحی و امشب رو اونجا جشن بگیریم. هم اینکه امنیتش بیشتر از کشتی بود و هم اینکه بوی گوگرد کمتر به مشام می رسید. ...
24 اسفند 1390

جشن دنی

بالاخره تصمیم گرفتم که جشن بیرون اومدن اولین مرواریدهای خانم کوچولو رو مهد کودک بگیریم و سعی کردم که بهت خیلی خوش بگذره و بدونی که همه دنیای منی و خیلی خیلی دوست دارم . جای همه اونهایی هم که دوستت دارند واقعا خالی بود. به امید دیدار همشون .   Tante Jvnm manquer, venir bientôt ...
11 بهمن 1390